- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح حضرت عباس علیه السلام
نام سقـا دیده ها را خوب گـریـان می کند دیـدۀ پُـر اشک را سـقـا چراغان می کند او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبدالحسین عـالـمی را بر در ارباب مهـمان می کند هرکه میگوید حسین آغوش بگشاید بر او بر دل سینه زنـان لطف فـراوان می کند دست داده تا بـگـیـرد دست هر افتاده را این اباالفضل است برما لطف و احسان می کند "خـلق می دانند در بهداری قرب حـسین دردها را بیشتـر عباس درمـان می کند" مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند دست او بر دست زهرا روزمحشر دیدنی ست دست او مشکل گشایی از محبان می کند پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست این سخن عباس را زار و پریشان می کند سی شب مـاه محـرم باید از عباس گفت گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند
: امتیاز
|
مدح حضرت عباس علیه السلام
ای آن که ز ادراک تو ایـمـان متـصوّر از پنجۀ لا حـولِ تو... طوفـان متصوّر بـا غـرّش تـان گـشـت قـیـامت مـتـبـادر در عـلـقـمـه دریـای خـروشان متصوّر نـام تـو نـمـوده ست جـهـان را مُـتـرنّـم سـقّـایـی و بـا یـاد تـو بـاران مـتـصـوّر «غیرت» رگ جوشیدۀ در گردن یار است تـنـهـا بـه مـقـام تـو شـود آن مـتـصـوّر دسـتـان تو آیـات بریده ست اباالـفضل! گشته ست چنان سورۀ رحمان متصوّر نـام تـو کــلــیــدِ ادب و روح نـجــابـت در پـرسش تـاریـخ، کـمـا کـان متصوّر در شـرح تو و دست تو عـالـم مـتحـیّـر ایـثــار تـو در یـاد شـهـیـدان مـتـصـوّر مشک و عَلَم و منصبِ سقّایی ات عباس در ذهـن تو فـریـاد عـمـو جان متصوّر بیچاره فراتی که به کامش نرسیده ست هستی تو در آن ذهـن پـریشان متصوّر تو غـرّش پنهـان عـلـی در عَـرَصـاتـی در پنجـۀ ایـمـان تو طـوفـان مـتـصـوّر
: امتیاز
|
مدح حضرت عباس علیه السلام
ای ماه هـاشمی سر و جـانـم فـدای تو شـیـواتـریـن تـرانـۀ عـمـرم بـرای تـو عشق از حضور چشم تو تکثیر میشود جاریست عطر عشق و غزل در هوای تو نـامت حـواس شعر مرا پـرت می کند ایـنـجـا من و قلم؛ دل من کـربلای تو آقـا دخـیـل بـسـتـه نگـاهـم به دستهات من مـؤمـنم به مـعـجـزۀ دست های تو تـو عـبـد صـالـحـی و سـلام نـمـاز ما عـرض ارادتـیـسـت نـثـار صفـای تو دریا هنوز چشم به راهت نشسته است شرمنده اند آب و عـطـش از وفای تو انـگـار واژه هـای من آتش گـرفـته اند با یـاد هُـرم لـعـل لـبـت؛ از حـیـای تو
: امتیاز
|
مدح حضرت عباس علیه السلام
بـایـد حـسـیـن دم بـزنـد از فـضـائـلت وقـتـی حـسیـنی است تـمـام خصائـلت تعبیرهای ما همه محدود و نارساست در شـرح بی کـرانـی اوصاف کاملت بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست آئـیــنـه ای اگـر بــگــذاری مــقـابـلـت ای کاشف الکـروب عزیزان فـاطـمـه غم می بری ز قلب همه با شـمـائـلـت در آسـتـانـۀ تـو گـدایـی بـهـانـه اسـت دلـتـنـگ دیـدن تـو شـده بـاز سـائـلـت با زورق شکـستـۀ دل؛ سال های سال پـهـلـو گـرفـتـه ایـم حــوالـی سـاحـلـت بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین سـقـای با فـضـیـلت و دریـا دل حـسـیـن تو آمدی و روشنی روز و شب شدی از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت الـگـوی بـنـدگی و وقـار و ادب شدی هم چشمهای روشنـت آئـینـۀ رجـاست هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی بـایـد که ذوالـفـقـار حـمـایـل کنی فقط وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم تو اسـوۀ زهیر و حبیب و وَهب شدی در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست فرزند لافـتـایـی و شـیـر عـرب شـدی فـرمـانــدۀ ســپــاهــی و آب آور حـسین ای نـافـذ البـصـیـره ترین یـاور حـسیـن بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای تـسـخـیـر کرده جـذبـۀ چشم تو ماه را بیخود که نیست تو قمر این عشیره ای عصمت دخـیل تار عـبـای تو از ازل جز بندگی ندیده کسی از تو سیـره ای قدر تو را کسی نشناسد در این مـقـام وقـتـی برای امر شـفـاعت ذخـیـره ای ما را بس است وقت عبور از پل صراط از تـار و پود بیـرق تو دستـگـیـره ای چـشم امـیـد عـالـم و آدم به دست توست باب الحسین هستی و پرچم به دست توست فردوس دل همیشه اسیـر خیال توست حتی نـگـاهِ آیـنـه مـحـو جـمـال توست تو سـاقـی کرامت و لطف و اجـابـتـی این آب نیست زمزمه های زلال توست ایثار و پایمـردی و اوج وفـا و صبـر تنها بیان مخـتصری از کـمـال توست در محضر امام؛ تو تسلیـم مـحـضی و والاترین خـصائـل تو امـتـثـال توست فردا همه به منزلتت غبطه می خورند فردا تمام عـرش خـدا زیر بال توست باب الحـوائـجی و اجـابت به دست تو تنها بخواه، عـالم هستی مجـال توست ای آفـتـاب عـلـقـمـه: روحـی لـک الـفـدا ای آرزوی فـاطـمـه: روحـی لک الـفـدا ای آفـتـاب روشـن شـبـهـای عـلـقــمـه سرو رشید خوش قد و بالای عـلـقـمه داده ست مـشـک تـشنـۀ تو آب را بها ای آبـروی آب، مـسـیـحـای عـلـقـمــه وقتی که چند موج عـلـیـل شریـعـه را کرده ست خاک پای تو دریای علقمه لب تشنـۀ زیـارت لبهـات مـانـده است آری نـگـفـتـه ای بـه تـمـنّـای عـلـقـمه امروز دستهـای تو افـتـاد روی خـاک تا پـا بـگـیـرد از دل صحـرای علقـمه با وعده های مـادرت آسوده خـاطـریم چـشـم امـیـد ماست به فـردای عـلـقمه این عطر یاس حضرت زهراست می وزد از سمت کـربـلای تو، سـقـای علـقـمه شبهای جـمعه نـالـۀ مـحـزون مـادری مـی آیـد از حـوالـی دریــای عـلـقـمـه ام البـنـیـن و فـاطـمـه با قـامـتـی کـمـان اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان فرصت نـداد تا که لـبـی تر کـند گـلـو دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو می آید از کـنـار شـریـعـه شهـاب وار بسته ست راه را به حـرم لشکر عـدو طـوفـان تـیـر می وزد از بین نـخـلـها حالا شـنـیـدنـی شده با مشک گـفـتگو: «بسته ست جان طفل صغیری به جان تو بر مشک آب نه که تـویـی جـام آبـرو ای مشک جان من به فدای سر حسین امـا تـو آب را بـرسـان تـا خـیـام او» اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت جاری ست خون ز بادۀ چشمش سبو سبو با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت تـا بـا امـام خود نـشـود بـاز رو بــرو تـنـهـا پـنـاه اهل حرم بر نگـشته است می بـارد از نـگـاه سکـیـنه: عمو عمو در خیمه اوج بی کسی احساس می شود خـورشیـد نـیـزه ها سر عـبـاس می شود
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
بــاز از میــخـانه، دل بویی شنید گوشش از مسـتان هیاهویی شنید دوستان را رفـت ذکر از دوستان پــیل را یــاد آمــد از هـندوستان ای صبا! ای عندلیب کوی عشق ای توطوطی حقیقت گوی عشق در گشــودندت گر اخوان از وفا راه اگر جُـستی در آن دارالصفا شو درآن دارالصفا رطب اللسان هم طریقان را سلام ازمن رسان دستی این دست ز کـار افتاده را هـــمتی ایــن یــار بار افتــاده را تــا که بــر مــنزل رساند بار را پــر کــند «گــنجیـنۀ اسرار» را شــوری انــدر زمـرۀ ناس آورم در مــیان ذکـری ز عباس آورم نیست صاحـب همتی در نشأتین هــم قـدم عباس را بعد از حسین در هــوا درایِّ آن شـاه الــســت جمله را یک دست بود او را دو دست روزعاشورا به چشم پُر ز خون مشک بردوش آمدازشط چون برون شد به ســوی تشنه کامان رهسپر تــیــربــاران بــلا را شــد ســپــر بــس فــرو بـارید بروی تیر تیز مشک شد بر حالت اواشک ریز اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک تاکه چشم مشک شدخالی زاشک تــا قــیـامت تــشنه کــامان ثواب میخورد از رشحۀ آن مشک آب بر زمین آب تعلّق پـــاک ریخت وز تعیّن بر سرِ آن،خاک ریخت هستی اش رادست از مستی فشاند جز حسین اندرمیان چیزی نماند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای دلــبــر زبـانـزد آئــیــنـههــای نــور هر لحظه روشنی، بدرخشی به پای نور هفت آسمان شکــوه تو را جلوه میدهد ای نـور با شکـوه تـوئـی ماجــرای نور از هــالـۀ وجــود تــو مـاه آفــریــدهانـد از روشـنای هر سـخـن تو دعـای نـور ای آشـنـای سـبـز ولایـت بـه شـوق تـو بـاید زمـین تـرانـه بــخـواند بـرای نـور پـشـت ســری و سـایــۀ نــور بـرادری آری چه دیدنی است زمین با دو آیه نور ای حضرت زلال، وجودت مطـهر است تو چشمهای زلالیت ازحوض کوثر است ای چـشـمـۀ مـحـبـت عــالـم وجـود تــو باران کرامتی است به امـواج جــود تو دنـیـا بهـشـتـی است ز شــرح معـطرت هر جا که بو کـنـیم رسـد بوی عـود تو دریـا نـمـایـشی است ز اوج فـضـائـلـت پیـچـیده مـوج مـوج در عـالم سرود تو سـقـا، اگـر نـیـامـده بـودی صـفـا نـبـود دریـا نـداشـت جـلـوهگـری بــا نـبـود تو پـیـشـانی سـپـیـدۀ تـو پـیـنـه بـستـه بـود از بـس زیـاد بـوده شـکــوه سـجـود تـو با هر قـنوت جلـوه به هـر آسمان دهـی تو عـبد صالحی که خدا را نشــان دهی هر کس که دید روی تورا چشم برنداشت این خانواده مثل تو دیـگر قـمـر نداشت تا عـرش سـر کـشیـدهای ای قــلـۀ ادب گرچه زمین زاوج شکوهت خبر نداشت بر شانۀ تو پرچـم باب الحوائـجـی است هرگز کسی ز روی تو این نام برنداشت تکرارجنگهای تو صفین دیگری است این جنگها به جز تو دلیر دگر نداشت پـرتـاب نـیـزه ی تو نـظـیـری نـداشـتـه این عـلـقــمـه به جـز تو امیـری نداشته
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
عشق نكهت ز گلستـان تو دارد عـباس جلوه از مهـر درخشـان تو دارد عباس ادب و غیرت و مردی ز ازل تا به ابـد حیرت از شوكت و ایمان تو دارد عباس ابر از چـشـم تو آمـوخـتــه بـاریـدن را آسمان چشم به چشمـان تو دارد عبـاس عشق وایمان و جوانمردی وایثار و شرف تا ابـد تكـیـه به دسـتـان تـو دارد عباس ای كه فرمـانبـر سـالار شهیـدان بودی آسمـان گـوش به فرمان تو دارد عباس شور ایمان و محّبت به حسیـن بن علی ریشه در هستی و درجان تو دارد عباس شب عاشور چه گفتی توبه دشمن كه جهان حیرت از غیرت و وجدان تو دارد عباس ساحل شط فرات از غم توغرق غم است علـقمـه نكهت هجـران تـو دارد عـباس آب گرطوف حریم تو كند تا صف حشر خجلتی از لب عطـشـان تو دارد عباس هر شهیدی كه سر از خاك لحد بردارد حسرت از رُتبه و عنوان تو دارد عباس با شهـادت تو به معراج رسیدی و فلك بی جهت چشـم به پاپان تو دارد عـباس تـو پـنـاه همــۀ عـالـمـی و هـر دل پاك خـانه در گـوشـۀ ایـوان تـو دارد عباس كـعـبـۀ حـاجـت و امیـد دل خـلـق توئی درد، امـیـّد ز درمـان تـو دارد عـبـاس چه به دنیا چه به عقبی چه ندارد دردست هر كسی دست به دامان تو دارد عباس سبب خیر دو دنیای« وفائی»شده است آبـروئی كــه ز احسـان تو دارد عـباس
: امتیاز
|